غروب از قایمباشک شب و روز خسته شد.
برای اینکه آدم خوشبینی شود، بینیاش را عمل کرد.
نگاهش آنقدر یخ بود که وقتی نگاهم کرد، از شدت سرما لرزیدم.
در روز بارانی چتر الگوی فداکاری است.
ضبط از صدای بلند نوار سردرد گرفت.
عکس توقف زمان است.
آسمان به زمین آمد دید خبری نیست.
آلبالو گران بود، چشمانش انگور میچید.
هر لقمهای را که فرو میدهم، معدهام فریاد میزند: خوش آمدی!
وقتی میخواهم حرف پنهانی بزنم، گوشهایم را میگیرم.
برای اینکه حرفهای بزرگی بزنم، دهانم را زیر میکروسکوپ میگذارم